مدیریت استراتژیک, مفاهیم مدیریتی
در این بررسی ضرورت تفکر استراتژیک و مزیت های آن، ماهیت و کارکرد آن و در نهایت یک الگوی مفهومی برای این شیوه تفکر تشریح میشود. منظور اصلی مقاله تنها تبیین این رویکرد مهم مدیریتی نسیت، بلکه آنچه امید داریم در انتهای مقاله حاصل شود، شکل گیری مجموعه ای از مولفه های دیدگاهی پیرامون محیط کسب و کار است. دیدگاهی که میتواند اثربخشی مدیران را توسعه بخشد.
تعریف تفکر استراتژیک (Strategic Thinking) عبارت است از : ابزاری برای معرفی مفاهیم و رویکردها. ولی معرفی تفکر استراتژیک از طریق تعریف آن کاری کم اثر است. علت این امر در پیچیدگی مفهومی این رویکرد نهفته است. تعاریف متعددی که برای تفکر استراتژیک ارائه شده، هر یک به جنبه هایی از این رویکرد توجه داشته اند. هرچند هیچ یک تمامی ابعاد را دربر ندارند. در چنین شرایطی بهتر است برای معرفی به جای تعریف، به ماهیت و ویژگی های تفکر استراتژیک پرداخته و بدین ترتیب تلاش شود تا نمای صحیحی از این رویکرد تصویر گردد.
از دیدگاه ماهوی تفکر استراتژیک یک بصیرت و فهم است. این بصیرت کمک میکند تا در شرایط پیچیده کسب و کار :
واقعیت های بازار و قواعد آن به درستی شناخته شود.
ویژگی های جدید بازار زودتر از دیگران کشف شود.
جهش های(ناپیوستگی های) کسب و کار درک شود.
برای پاسخگویی به این شرایط راهکارهای بدیع و ارزش آفرینی خلق شود.
تفکر استراتژیک مدیر را قادر میسازد تا بفهمد چه عواملی در دستیابی به اهداف مورد نظر موءثر است و کدام یک موءثر نیست و چرا و چگونه عوامل موءثر برای مشتری ارزش میآفریند.
این بصیرت نسبت به عوامل تأثیرگذار در خلق ارزش، قدرت تشخیص ایجاد میکند. بدون این تشخیص(صرف منابع مادی و معنوی)، سازمان برای دستیابی به موفقیت بی حاصل خواهد بود. کن ایچی اومی(K.OHMAE) در کتاب معتبر خود با عنوان «تفکر یک استراتژیست» چنین اظهار میدارد که: اگر موضوعات اساسی را تشخیص ندهید، هر قدر به خود و کارمندانتان فشار روحی و فیزیکی وارد کنید، سرانجام نتیجه ای جز سردرگمی و شکست حاصل نخواهد شد.تفکر استراتژیک پیش بینی آینده نیست بلکه تشخیص به موقع خصوصیات میدان رقابت و دیدن فرصت هایی است که رقبا نسبت به آن غافل هستند.
جف بزوس(J.BEZOS) بنیانگذار شرکت آمازون، هنگامی که در سال ۱۹۹۵ قابلیت فروش کتاب بر روی اسنترنت را کشف و آن را تبدیل به یک کسب و کار کرد، تشخیص داد که توزیع کتاب بر روی شبکه اینترنت نه تنها هزینه ها را کاهش میدهد بلکه قابلیت هایی برای مشتری میآفریند که به هیچ وجه با نظام توزیع سنتی قابل تأمین نیست(خلق ارزش برای مشتری). امروز این شرکت با عمر کوتاه خود به فروش سالیانه ای بیش از ۱/۳ میلیارد دلار دست یافته است که این رقم در مقایسه با فروش ۷/۰ میلیارد دلاری شرکت بزرگی همچون جان وایلی (John Wiley) با ۲۰۰ سال سابقه، ارزشمندی بصیرت نسبت به عوامل ارزش آفرین بازار را نشان میدهد.
تفکر استراتژیک از طریق تشخیص و تقویت فعالیت هایی که ارزش های منحصر به فردی برای مشتری ایجاد میکند، مزیت رقابتی میآفریند. این کار از طریق فهم قواعد بازار و پاسخگویی خلاقانه به آن انجام میشود و این امر در محیط ناپایدار و متحول کسب و کار، یک رویکرد بینظیر است.
تفکر استراتژیک در قالب قواعد ساده و عمیق ظاهر میشود. این قواعد مدل ذهنی خاصی را ایجاد کرده و مبنای تصمیم گیری های روزانه تا جهت گیری کلی سازمان خواهد بود. شرکت اسباب بازی لگو، این استراتژی را در مفهوم « هر محصول تولیدی حتماً باید برای کودک یادگیری داشته باشد» و شرکت مشاورین بین آن را در «تعهد به نتیجه برای مشتری» فرموله کرده اند. این عبارت ساده ولی عمیق، جهت گیری اساسی این شرکت ها را مشخص کرده و مبنای خلق ارزش برای مشتری و مزیت رقابتی برای سازمان را به روشنی بیان میکنند.
تفکر استراتژیک برای سازمان و ذینفعان آن انگیزه و تعهد ایجاد میکند. این انگیزه و تعهد از طریق قدرتی بوجود میآید که در حقیقت ساده و در عین حال جذاب است. به قول آنتونی سن اسکوپری ” اگر میخواهید کشتی بسازید لازم نیست مردم را فرابخوانید و برای هر کس وظیفه ای مشخص سازید، بلکه کافیست به آنان عظمت بی پایان دریا را نشان دهید”.
هنری مینتزبرگ تفکر استراتژیک را یک نمای یکپارچه از کسب و کار در ذهن میداند. گری هامل آن را معماری هنرمندانه استراتژی بر مبنای خلاقیت و فهم کسب و کار توصیف میکند. رالف استیسی آن را طرح ریزی بر مبنای یادگیری میشناسد. هر یک از این تعابیر نمایی از این رویکرد را ارائه میکنند، بدون آنکه هیچ یک مدعی بیان تمامی این رویکرد باشند.
تفکر استراتژیک به عنوان «یک توانایی فردی برای تفکر مفهومی، تخیلی، سیستمی و فرصتطلبانه برای رسیدن به موفقیت در آینده» تعریف شده است. اما برای درک این مفهوم، شناخت عناصر مهم در تفکر استراتژیک ضروری است. در مقالهی حاضر، ابتدا این عناصر معرفی میشوند، سپس تفاوت تفکر استراتژیک با انواع دیگر تفکرها توضیح داده میشود.
تفکر استراتژیک موفقیتمحور است
کلمهی «موفقیت» با توجه به اهداف و استراتژیهای مختلف، تعبیرهای متفاوتی دارد. برای مثال، موفقیت در یک بازی به معنای برنده شدن در چارچوب قوانین بازی است. موفقیت در یک نبرد نظامی احتمالا به معنای تصاحب یک قلمرو در انتهای این مبارزه است. موفقیت در کسب و کار ممکن است به عنوان نفوذ به یک بازار جدید تعریف شود. موفقیت در یک کمپین سیاسی شاید به معنای برنده شدن در یک رفراندوم یا برنده شدن در انتخابات باشد. در نظر داشته باشید که اگر هیچ رقابتی وجود نداشته باشد، نیازی هم به استراتژی نخواهد بود.
ریچارد رومولت (Richard Rumult) در کتابش با عنوان «استراتژی خوب، استراتژی بد» میگوید: «استراتژی شامل هدف، پیشبینی واکنشهای دیگران و طراحی اقدامی هماهنگ با این واکنشهاست.»
موفقیت نتیجهی یک استراتژی است. بنابراین در مسیر تفکر استراتژیک باید به این قبیل سؤالات پاسخ داده شود:
چه عواملی باعث موفقیت میشود؟
بهترین راه طراحی یک استراتژی متناسب با موقعیت چیست؟
جدا از ایدهی رقابت، تعریف موفقیت متأثر از موقعیت و مخصوصا ذینفعان است. موفقیت میتواند به عنوان بهبود موقعیت موجود نیز تعریف شود.
با توجه به اینکه استراتژی یک موضوع عملی است، متفکر استراتژیک باید به چند سؤال اساسی پاسخ بدهد از جمله:
چه کسی (چه چیزی) موفقیت را تعریف میکند؟
از چه معیارهایی برای تعریف موفقیت استفاده میشود؟
عقیدهی چه کسی از بقیه مهمتر است؟
تفکر استراتژیک آیندهمحور است
تفکر استراتژیک مستلزم دوراندیشی و درک تأثیر تصمیمهای کنونی بر آینده است. وضعیت آینده شاید متفاوت از وضع موجود باشد. تفکر استراتژیک باید خروجیهای آنچه را که معمولا «آیندهپژوهی» یا «چشمانداز استراتژیک» نامیده میشود، در نظر بگیرد. یک متفکر استراتژیک برای گذشته و زمان حال، به عنوان بخشی از ورودیهایی که بر آینده تأثیرگذارند، ارزش قائل است.
تفکر استراتژیک فرصتطلبانه است
تفکر استراتژیک فرایندهای ذهنی را به کار میبرد که:
انتزاعی هستند (یعنی برای تفسیر موقعیتها، از مقایسه استفاده میکنند)
سیستماتیک هستند (یعنی شامل عناصر مختلف با وجوه مشترکی هستند که برای ایجاد رفتارهای ارادی یا غیرارادی، یافتن الگو و مرتبط ساختن موقعیتهایی که ظاهرا مرتبط نیستند، با هم در تعاملاند)
تخیلی (یا خلاق و بصری) هستند
فرصتطلبانهاند (یعنی برای به دست آوردن اطلاعات جدید و گزارههای ارزشی، جستوجو میکنند)
متفکر استراتژیک همهی این فرایندهای شناختی را در جهت موفقیت در آینده به کار میبرد.
تفکر استراتژیک چه چیز نیست؟
تفکر استراتژیک برابر با تفکر انتقادی نیست. اگرچه تفکر انتقادی، مفهومی و سیستماتیک است، تجربه نشان میدهد که متفکران انتقادی کمتر تخیلی و فرصتطلب هستند. تفکر انتقادی میتواند به عنوان بخشی کاربردی از تفکر استراتژیک باشد، اما بسیاری از متفکران انتقادی قادر نیستند به شکل استراتژیک فکر کنند؛ مثلا یک متفکر انتقادی قادر نیست یک استراتژی برای مسلط شدن به رقیب طراحی کند.
تفکر استراتژیک برابر با تفکر خلاق نیست. تفکر خلاق، تخیلی و مفرح است. عموما تفکر خلاق توجه کمتری به مفاهیم، سیستمها و فرصتها دارد. در عین حال، روشهای تفکر خلاق اغلب هیچ توجهی به موفقیت در آینده ندارند. تفکر خلاق نیز میتواند یک عنصر کابردی در تفکر استراتژیک باشد، اما با آن برابر نیست. دوباره باید تأکید کرد که تفکر استراتژیک شامل طراحی یک استراتژی برای غلبه به رقباست که ما طبیعتا چنین چیزی را در تفکر خلاق در نظر نمیگیریم.
تفکر استراتژیک برابر با تفکر رؤیاپردازانه نیست. تفکر رؤیاپردازانه اغلب آرزوهای بزرگی با هدف تشویق دیگران برای قبول یک چشمانداز به تصویر میکشد. در عین حال که چشماندازها ممکن است کاربردی باشند، باید با واقعیت، دادهها، بینشها و چگونگی رسیدن به رؤیا توازن داشته باشند. تفکر استراتژیک در مقایسه با تفکر رؤیاپردازانه شامل سطوح عمیقتری از مفهومسازی است، چون نتایج آن تصوراتی هستند که فقط از طریق ایجاد و اجرای یک استراتژی دستیافتنی میشوند.
تفکر استراتژیک برابر با برنامهریزی استراتژیک یا برنامهریزی بلندمدت نیست. برای بسیاری از افراد، کلمات «برنامهریزی استراتژیک» یا «برنامهریزی بلندمدت»، با بودجهی سالانهی یک سازمان گره خورده است. با این حال افراد فرایندهای برنامهریزی تجاری ساختار یافته را به عنوان تفکر استراتژیک تعریف میکنند، اما این تعریف فقط دلالت بر این دارد که در سایر حوزههایی که استراتژی به کار میرود (مثل سیاست، ارتش، ورزش، بازی و غیره) اقدامات مشابهی صورت میگیرد؛ پس این استدلال بیاساس است. سازمانها برای رسیدن به موفقیت، استراتژی خلق میکنند و معمولا به فرایند اجرای آن «برنامهریزی استراتژیک» گفته میشود. با این حال، همانطور که پاراگرافهای زیر اشاره میکنند، تفکر استراتژیک یک اقدام فردی است که تحت کنترل فرایندهای گروهی قرار میگیرد. تفکر استراتژیک بینشهایی تولید میکند که ورودیهای فرايند برنامهریزی استراتژیک هستند. تفکر استراتژیک فردی، شاید بر انتخابها و تصمیمات استراتژیک اثر بگذارد.
فقط «افراد» از تفکر استراتژیک استفاده میکنند و نه سازمانها
هر نوع تفکری توسط ذهن یا به طور خاص مغز اداره میشود. عقل سلیم میگوید که هر کدام از ما (حتی کسانی که از نظر ژنتیکی همسان هستند) به شکل متفاوتی فکر میکنیم و واکنشهای متفاوتی در برخورد با جهان اطرافمان داریم.
پس منطقی است که سازمانها از روش تفکر استراتژیک استفاده نمیکنند چون فقط یک مغز یا ذهن در کار وجود ندارد. بنابراین، تفکر استراتژیک به سبک تفکر یک نفر اشاره دارد.
گذار از سبک تفکر فردی به فرایند سازمانی اینچنین است:
سازمانها مجموعهای از افرادی هستند که اهداف و فرهنگ مشابه دارند. افراد درون سازمان، با آشنا شدن با تفکر هر فرد و به اشتراک گذاشتن بینشهایشان با دیگران، با هم همکاری میکنند. بنابراین، تفکر یک توانایی شناختی فردی است که بینشهایی تولید میکند و همکاری یک فرایند اجتماعی شامل ادغام و تطبیق آن بینشها برای رسیدن به یک استراتژی است.
استفاده از تفکر استراتژیک فردی در سازمانها
سازمانهایی که قصد بهبود استراتژی خود را دارند، باید کارشان را با شناسایی افرادی که در تفکر استراتژیک حرفهای هستند، طبق این رویکرد سه مرحلهای شروع کنند:
سازمان باید توانایی فرد در تفکر استراتژیک را افزایش دهد. این کار با آموزش یا استفاده از مدیران مجرب، کارمندانی با ظرفیت بالا و افرادی که علاقهمند هستند، امکانپذیر است.
گروهی از افراد ماهر در تفکر استراتژیک تشکیل شود.
بر همکاری در فرایند برنامهریزی استراتژیک تأکید شود. این همکاری چند جانبه است: از بالا، پایین و جوانب سازمان. نکتهی مهم در این همکاری، شناسایی بینشها و به اشتراکگذاری، ترکیب و به کار گیری آن بینشها همراه با منابع، برای رسیدن به مزیت رقابتی است.
هر فرد مجموعهی متفاوتی از تجربیات و دیدگاهها دارد. چالش این است که همهی این تجربیات و دیدگاهها به علاوهی بینشهای فردی، در کنار هم جمع شوند و به فهمی منطبق بر موقعیت و اهمیت اقدامات هماهنگ منجر شود.
تفکر استراتژیک چیست و چه تفاوتی با دیگر سبکها دارد؟